دلبرانه

ساخت وبلاگ
رها کن این غم و اندوه را و حاشا کنرها شو از خود و دل را ز غم مبرا کنرها کن این غم و اندوه و تلخ‌خلقی رانشاط را به دل قاب رنگ پیدا کننفس گرفته در این شهر مرده‌ی بی‌روححیات منفعلش را دوباره احیا کنشکسته قامتمان ای نگار سیمین ساقدوباره چشم خرد را به عشق بینا کنزنی که شعر نداند چگونه می‌رقصدبیا و هلهله با شعر و رقص بر پا کنکنار ساحل بیرنگ صبح در پاییزطلوع حضرت خورشید را تماشا کنحریص وسوسه‌ی عاشقانه‌ای هستمبه‌هم بریز مرا ، موی خویش را وا کن !#محمد_مهدی_ناصری + نوشته شده در جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۲ ساعت توسط مهدی ناصری  |  دلبرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت دلبرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m000na بازدید : 20 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 14:40

دلبرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت دلبرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m000na بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1402 ساعت: 15:17

دلبرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت دلبرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m000na بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 15:01

دلبرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت دلبرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m000na بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 15:01

دلبرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت دلبرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m000na بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 15:01

ماه در میخانه می تابید ، گفتم یاحسینروی دلها نور می پاشید ، گفتم یاحسینلحظه‌ای مبهوت نقاشی دیواری شدمزانچه می دیدم تنم لرزید ، گفتم یا حسینیک نفر مشکی به دوشش بود و قصد آب داشتچهره‌اش می‌تافت چون خورشید ، گفتم یاحسینزیر سم اسبهای نعل برق انداختهپیکری در خاک می‌غلطید ، گفتم یاحسینزیر آتش روی خاک تشنه با حالی غریبدختری از ترس در تردید ، گفتم یاحسیندر میان جنگل شمشیر و تیر و نیزه‌هاپرچمی در باد می رقصید ، گفتم یاحسینسر به روی طشت زر در منظر طفلی یتیمخون میان طشت می جوشید ، گفتم یاحسیناشک جاری بود از چشمم ولی دل در سکوتحال من را زودتر فهمید ، گفتم یاحسینرفتم از میخانه بیرون آسمان گل داده بوددر خیابان عشق می‌بارید ، گفتم یاحسینمحمد_مهدی_ناصری + نوشته شده در یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت توسط مهدی ناصری  |  دلبرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت دلبرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m000na بازدید : 45 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1402 ساعت: 11:39

روز نشسته است مثل شب به کمینشتا شنود باز هم کلام متینشهروله‌ی اشک اگر که باز گذاردشوق بروید به چشم باده نشینشوقت خوشی بود وقت خواهش و رامشماه برآسود در کنار قرینشتا که قدم می زند غمش به دل شبخواب برآشوبد از عبور غمینشنوبت جانبازی است و گاه تهاترجان بدهم در ازای حزن حزینشدل بسپارم به سرزنش ، به تمناتا بگذارم قدم به حصن حصینش#محمد_مهدی_ناصری@naseri_2 + نوشته شده در یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت توسط مهدی ناصری  |  دلبرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت دلبرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m000na بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1402 ساعت: 11:39

غم می برد از خواب , شیرینی رویا راسونامی اندوه , باخود می‌برد مارادر لابلای رنج بی پایان خود , دنیاتا می تواند می‌چلاند زشت و زیبا راآنقدر در سوک خودیم و بیخبر از خویشاز یاد خود بردیم اعجاز تماشا رااینگونه که شب می چکد از چشم آبادیشاید نبینیم آفتاب صبح فردا رازندانی زندان تقدیریم و زندانبانهر لحظه القا میکند ف ر الف را رافرسنگها دوریم از کُنه سرشت خویشاما فقط در لحظه می بینیم دنیا را زیبائی محبوب را باید تماشا کردوقتی که بنیان می‌نهد دیوار حاشا رامحمد_مهدی_ناصری + نوشته شده در چهارشنبه دهم اسفند ۱۴۰۱ ساعت توسط مهدی ناصری  |  دلبرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت دلبرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m000na بازدید : 52 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 17:29

دلبرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت دلبرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m000na بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 13:58

باید که دید آنچه نبایست دید راباید شنید آنچه نباید شنید رابا این فضای وحشت و اندوه ، مردماناز یاد برده‌اند جفای یزید رادنیا پر از عذاب الیم است و عاقبتباید کشید آنچه نباید کشید راوقتی شکسته قامت رن دلبرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت دلبرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m000na بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 15 مهر 1399 ساعت: 16:26